مهربان آمدی ای عشق! به مهمانی من پر شد از بوی خوشت خلوت روحانی من
خوش برآورده سر از باغِ تماشای وجود سرو ناز تو به سر فصل زمستانی من
هیچ کس غیرِ تو ای خرمی دیده نخواند حرف ناخوانده دل از خط پیشانی من
میکنم گریه منِ سوخته تا خنده زند گل روی تو در آیینه بارانی من
بیقرار آمدی و رفت قرارم از دست بنشین تا بنشیند دل طوفانی من
آفتابی شدی و یکسره آبم کردی شد حریر نگهت جامه عریانی من
بشکن ای بغض و فرو ریز که در خانه دل می زند شعله به جان آتش پنهانی من
هر چه گفتند و بگویند به پایان نرسد قصه زلف تو و شرح پریشانی من |
شاعر : نصرالله مردانی |