پا به زنجیر خود ، از اشک ، چو شمع است تنم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
صبح هم وعده به شب ، گرنه به فردا فکنم
مژه ها نیزه ی برق است ، که برهم نزنم
پری آینه ام - دل - به طلسم بدنم؟
حسب حالم شده و ورد زبانم «چه کنم»
کاش چون آتش روحم ، ببرد دود تنم
کارزویی بتوان داشت ، عبث دم چه زنم؟ |
شاعر : اخوان |