کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند
آزادی من به من لبخند زد
|
شاعر : اکتاویوپاز ، ترجمه :احمد شاملو |
کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند
آزادی من به من لبخند زد
|
شاعر : اکتاویوپاز ، ترجمه :احمد شاملو |
کودک بوده ام من و، کودک جاودانه بازى مىکند که بخندد من شادى و حظّم سرسام و هذیان شد ? رنج چونان تیغهى مقراضی است در شب خویش اما بر همه کارى توانا بودم و به هیچ کار توانا نبودم آسمان، دریا، خاک این جا کسى آرمیده است که زیست بىآن که شک کند خسته زیستم از براى خود و از بهر دیگران به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم. تأمل کن و جنگل را به یاد آر ? آنان را که به قتلم آوردند از یاد مىبرى از من تنها امید و شجاعت من باقى است به تو ایمان داشتم. ما گشادهدست و بلند همتیم
|
شاعر : پل الووار ترجمه احمد شاملو |
ساده است نوازش سگی ولگرد
|
مارگوت بیکل ترجمه : احمد شاملو |
در فراسوی مرزهای تنت
در آن دور دست بعید در فراسوهای عشق٬
|
شاعر :احمد شاملو |
مرد مصلوب دیگر بار، به خود آمد درد موجاموج از جریحه ی دست و پایش، به درونش می دوید در حفره ی یخ زده ی قلبش در تصادمی عظیم منفجر می شد و آذرخشِ چشمک زن گدازه ی ملتهبش ژرفاهای دور از دسترس درک او از لامتناهی ِحیاتش را روشن می کرد. دیگر بار نالید: پدر! ای مهر بی دریغ چنان که خود بدین رسالتم برگزیدی، چنین تنهایم به خود وا نهاده ای؟ مرا طاقت این درد نیست آزادم کن! آزادم کن! آزادم کن ای پدر! |
دهانت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
روزگار غریبی ست،نازنین!
روزگار غریبی ست،نازنین! |
احمد شاملو |
ا چهرههای گریان میخندند، وین خندههای شکلک نابینا بر چهرههای ماتمشان نقش است چون چهرهی جذامی، وحشتزا.
خندند مسخگشته و گیج و منگ، مانندِ مادری که به امرِ خان بر نعشِ چاکچاکِ پسر خندد ساید ولی به دندانها، دندان! |
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطربوی لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ... |
شاعر : پل الووار مترجم : احمد شاملو |