این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده مرد رندی که رکب های فراوان خورده
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟ فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده
عشق را با چه بسازد ، به کدامین ترفند شاعری که همه ی عمر غمِ نان خورده ؟
چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده
دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده
جرم من،فاشِ مگوهاست وَ حکمم سنگین چه کند شاهدِ سوگند به قرآن خورده ؟
شعر هم عقل ندارد که در این شهرِ شعور گذرش بر من دیوانه ی دوران خورده ....... |
شاعر: مجتبی سپید |
👌