در باغی رها شده بودم
سهراب سپهری |
شاعر : سهراب سپهری |
در باغی رها شده بودم
سهراب سپهری |
شاعر : سهراب سپهری |
ریخته سرخ غروب
|
شاعر :سهراب سپهری |
نه تو می پایی و نه کوه افتد گل، بویی تو این لاله هوش ، از ساقه بچین و خدا از تو نه بالاترنی ، تنهاتر ، تنهاتر بالاها، پستی ها یکسان بین
اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند
مرگ آمد، در بگشا |
شاعر : سهراب سپهری |
شب سردی است و من افسرده
مثل این است که شب نمناک است |
شاعر :سهراب سپهری |
سایه شدم، و صدا کردم:
شرق اندوه |
سهراب سپهری ( شرق اندوه ) |
صدا کن مرا در ابعاد این عصر خاموش کسی نیست، مرا گرم کن در این کوچههایی که تاریک هستند و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم، |
سهراب سپهری(از کتاب حجم سبز) |
در شب تردید من ، برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب من کجا، خاک فراموشی کجا.
دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب. پرتویی آیینه را لبریز کرد طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندهی خم شد فراز شط نور چشم من در آب می بیند مرا. سایه ترسی به ره لغزید و رفت جویباری خواب می بیند مرا.
در نسیم لغزشی رفتم به راه، راه، نقش پای من از یاد برد. سرگذشت من به لبها ره نیافت ریگ باد آورده ای را باد برد. |
شاعر : سهراب سپهری |
شعر بلند مسافر سروده ای زیبا از سهراب سپهری |
سفر مرا به زمینهای استوایی برد. و زیر سایه آن « بانیان» سبز تنومند چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.
من از مصاحبت آفتاب میآیم، کجاست سایه؟ |