تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

در باغی رها شده بودم
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
هوای باغ از من می گذشت
و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.
آیا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟


ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد،
صدایی که به هیچ شباهت داشت
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد
همیشه از روزنه ای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم
خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف ها افتاده بود
انسانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش هایش.
زندگی اش آهسته بود
وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود:
روشنی تندی به باغ آمد
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم

سهراب سپهری

شاعر : سهراب سپهری 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی