گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!
چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!
بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان
تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان
مرگ حق است، به من حق مرا برگردان |
شاعر :فاضل نظری |
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!
چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!
بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان
تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان
مرگ حق است، به من حق مرا برگردان |
شاعر :فاضل نظری |
ما چون دو دریچه، رو به روی هم
|
شاعر : اخوان |
به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش" تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش
درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش... |
شاعر : حسین زحمتکش |
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است حفظ حالات من و طعنه ی آنان سخت است
در دل ابر نگهداری باران سخت است
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
دیدن حجله ی من اول آبان سخت است |
شاعر : کاظم بهمنی |
ساده از دست ندادم دل پر مشغله را تا تو خندیدی و مجبور شدم مساله را...!
وقت دیدار، رعایت بکند "فاصله" را
دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق خواست تا خرج کند این کوپن باطله را
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!
خواستم باز کنم با تو سر این گله را |
شاعر : عبدالجبار کاکایی |
من بهمن ام همواره از کوهی سرازیر تو جاده ای با پیچ و خمهای نفس گیر
میغلطم و میلغزم و میریزم از کوه با سنگها و صخره های راه درگیر
با پا و با سر میدوم بی هیچ تاخیر
تو داده ای دست خودت را دست تقدیر
مغز تو را این حرفها کردند تسخیر
وقتی که می جنگی تو با هر گونه تغییر
بر جای خود باقی است اما جاده پیر! |
شاعر : آرزو نوری |
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟ زمانه خاطره های مرا کجا برده است
چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان که مرگ ، دلخوشی غنچه های پژمرده است پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است |
شاعر : فاضل نظری |
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سؤالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد |
شاعر : بهمن صباغ زاده |
ولی سری سر راهت به این دچار بزن... دمی چو باران بنشین، دم از بهار بزن
دوباره زخمه بر این تار بیقرار بزن شبیه عقربهها حرف نیش دار بزن! «بهار می گذرد بیصدا... بهار منم!...» به عطر خویش در این کوچه باز جار بزن بدون پلک زدن سالهاست منتظرند سری به ثانیههای سر قرار بزن |
شاعر : محمد مهدی سیار |
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است نارفیق بیمروّت ، کار یادت داده است
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
از وفاداری همین مقدار یادت داده است |
شاعر : سجاد سامانی |
هان ای شب شوم وحشت انگیز یا چشم مرا زجای برکن یا باز گذار تا بمیرم
عمری به کدورت و الم رفت نه بختِ بدِ مراست سامان
بس وقت گذشت و تو همانطور تاریخچۀ گذشتگانی
یا دشمن جانِ من شدستی؟ بگذار مرا به حالت خویش
وقتی ست خوش و زمانه خاموش شد محو یکان یکان ستاره
یکدم کمتر به یاد آرم بگذار که چشمها ببندد |
شاعر : نیمایوشیج |
در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش
از تهمت سودابه بری باد، سیاوش
جایی که در آن شرط حیات است ، توحش
این چشمهی خشکیده نمیکرد تراوش
ای عشق سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش |
شاعر : فاضل نظری |
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد
مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد |
شاعر : فاضل نظری |
وقتی کنارم نیستی از درد لبریزم باید که از این زخم ها قدری بپرهیزم
شاید که با یک بوسه ات از جای برخیزم
قدری غزل می خوانی و هی اشک می ریزم
ای کاش می شد تا تو را بر گردن آویزم
رد می شوم از روزهایت... مثل پاییزم
با دست های بسته ام ، هر شب گلاویزم
حالم بد است این روزها، از درد لبریزم |
شاعر : امیر وحیدی |