پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها ای ماه! ای مراد تمام پلنگ ها
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها
دنیا دهن کجی ست به الا کلنگ ها
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها! |
شاعر : علیرضا بدیع |
پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها ای ماه! ای مراد تمام پلنگ ها
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها
دنیا دهن کجی ست به الا کلنگ ها
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها! |
شاعر : علیرضا بدیع |
باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
باید به نیش اینهمه زنبور خو کنم
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم
باید برای او ورقی تازه رو کنم |
شاعر : علیرضا بدیع |
دستان نوازشگر من گشته وبالم از تهمت سنگی که تو بستی به دو بالم
خندید به حرف تو و گریید به حالم!
همواره همین بوده جوابت به سوالم
هرچند که مردابم و محکوم زوالم
تو تشنه ی خون منی ای ماده غزالم!
این ماده غزالی که نشد صید حلالم! |
شاعر : علیرضا بدیع |
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی.. اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار! هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی.. |
شاعر : علیرضا بدیع |
مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست که عشق میرسد از راه و دل بخواه تو نیست
به فکر مسند محکم تری از این ها باش که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست
مباد گوش به اندرز عقل بسپاری فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست
سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد! هر آنکه کشته ی ابروی سر به راه تو نیست
سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد! نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست
کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست |
شاعر : علیرضا بدیع |
چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟ تـو را کـه از هـمـه ی جـنـبـه ها سری از من
درخـت خـشـکـم و هـم صـحـبـت کـبـوتـرهـا تـو هـم کـه خـسـتگیت رفت، می پری از من
اجـاق سـردم و بـهـتـر هـمـان کـه مثل همه مــرا بــه خــود بــگــذاری و بــگــذری از مــن
مــن و تــو زخـمـی یـک اتـفـاق مـشـتـرکـیـم کــه بـرده دل پـسـری از تـو، دخـتـری از مـن
گـذشـت فـرصـت دیـدار و فـصـل کـوچ رسید دم غـــروب، جـــدا شـــد کــبــوتــری از مــن
نــســاخــت بــا دل آیــیــنــه ام دل سـنـگـت تـویـی کـه سـاخـتـی انـسـان دیـگـری از من
چــه مــانـده از تـو و مـن؟ هـیـزم تـری از تـو اجــاق ســوخــتـه ی خـاک بـر سـری از مـن
چــه مـانـده بـاقـی از آن روز؟ دخـتـری از تـو چـه مـانـده باقی از آن عشق؟ دفتری از من |
شاعر : علیرضا بدیع |
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر
خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد روز آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت: هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر |
شاعر : علیرضا بدیع |
به سویم با لب خشک آمدی، با چشم تر رفتی حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی
میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی
مگر با کوه خویشاوندی دیرینه ای داری؟ که هرچه بیشتر سویت دویدم، پیشتر رفتی
تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی
تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی
اسیرت کرده بودم فکر میکردم که عشق است این قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی
تو مرغ نوپری، زود ست جلد بام من باشی خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی |
شاعر : علیرضا بدیع |
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی
مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم بد نام که هستیم به اندازه ی کافی
تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را صد شکر، شکرپاش لبت کرده تلافی
با یافتن چشم تو آرام گرفتم چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی
چندیست که سردم شده دور از دم گرمت بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی |
شاعر: علیرضا بدیع |