بچه ها صبحتان بخیر ، سلام ! درس امروز ، فعل مجهول است فعل مجهول چیست می دانید ؟ نسبت فعل ما به مفعول است …
در تهیگاه زنگ ، می لغزید . صوت ناسازام آنچنان که مگر شیشه بر روی سنگ می لغزید
حق گفتار را ادا کردم تا ز اعجاز خود شوم آگاه ژاله را زان میان صدا کردم :
پاسخ من سکوت بود سکوت … ” د جواب بده ! کجا بودی ؟ رفته بودی به عالم هپروت ؟…”
ریخت بر فرق ژاله ، چون باران لیک او بود غرق حیرت خویش غافل از اوستاد و از یاران
بچه ها گوش ژاله سنگین است دختری طعنه زد که :” نه خانم ! درس در گوش ژاله یاسین است ”
تند و پیگیر می رسید به گوش زیر آتشفشان دیده من ژاله آرام بود و سرد و خموش
آن دو میخ نگاه خیره او موج زن ، در دو چشم بی گنهش رازی از روزگار تیره او
قصه غصه بود و حرمان بود ناله ای کرد و در سخن آمد با صدایی که سخت لرزان بود
که دلم را ز درد پر خون کرد خواهرم را به مشت و سیلی کوفت مادرم را ز خانه بیرون کرد
خواهر شیر خوار من نالید سوخت در تاب تب ، برادر من تا سحر در کنار من نالید
این یکی اشک بود و آن دگر خون بود مادرم را دگر نمی دانم که کجا رفت و حال او چون بود
هق هق گریه بود و ناله او شسته می شد به قطره های سرشک چهره همچو برگ لاله او
که : ” غلط بود آنچه من گفتم درس امروز ، قصه غم توست تو بگو ! من چرا سخن گفتم ؟
که تو را بی گناه می سوزد آن حریق هوس بود که در او مادری بی پناه ، می سوزد … “ |
شاعر : سیمین بهبهانی |