به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد صدای پای تو ز آنسوی در، شنوده نشد
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد
نمای ناب تماشای تو نموده نشد
که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد؟
که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد |
شاعر : حسین منزوی |