تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیباترین دوبیتیهای فارسی» ثبت شده است

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ


سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب


دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان


« آواز سگها »

زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟


کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن


وز آن ته مانده های سفره خوردن
وگر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی


ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید


گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم


خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب


« آواز گرگها»

زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد مانند سگها باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است


شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما


نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی 


دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه


دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت


بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست


درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد

شاعر : اخوان ثالث 

لب دریا رسیدم تشنه، بی تاب

ز من بی تاب تر، جان و دل آب

 

مرا گفت : از تلاطم ها میاسای

که بد دردیست جان دادن به مرداب

شاعر : فریدون مشیری

 

چه خونها از پرم باید بریزم

از آن چشم ترم باید بریزم

 

دلم وقتی هوایت کرده باشد

چه خاکی بر سرم باید بریزم؟

شاعر : شهراد میدری

 

خروش و خشم توفان است و، دریا

به هم می کوبد امواج رها را

 

دلی از سنگ می خواهد، نشستن

تماشای هلاک موج ها را!

شاعر : فریدون مشیری

 

کمی گیجم کمی منگم عجیب است

پریده بی جهت رنگم عجیب است

 

تو را دیدم همین یک ساعت پیش

برایت باز دلتنگم عجیب است

شاعر : شهراد میدری

لـبـخـنـد سـپیده در بهاران داری

پـویـایـی جـویـبـار و باران داری

 

نرمای نسیم و بوی گل خنده ی باغ

داری هـمـه را و بـی شماران داری

شاعر : محمد رضا شفیعی کدکنی

ا

 

غروب چلچراغت را نبینم

سکوت کوچه باغت را نبینم

 

و با اینکه دلم را داغ کردی

الهی عشق داغت را نبینم

شاعر : جلیل فخرایی

 

سـحـر خـنـدد به نور زرد فانوس

پرستویی دهد بر جفت خود، بوس

 

نـگـاهـم مـی‌دود بـر سـیـنهٔ راه

تو را دیگر نخواهم دید... افسوس

شاعر : فریدون مشیری

 

 

معروف ترین عاشق عالم بودم!

هرچند به چشم تو کمی کم بودم!

 

حوای بَدم بوسه دریغم کردی

انگار نه انگار که ادم بودم!

شاعر : محمود برزویی

 

پیام عشق را آغاز کردی

نیازم را چو دیدی ناز کردی

 

تو بودی کفتر خوشبختی من

ولی زود از برم پرواز کردی

شاعر : مهدی سهیلی

 

گر عشق قرار است فرنگی باشد

بهتر که نصیبت دل سنگی باشد

 

من عاشقِ عاشق شدنِ فرهادم

حتی اگر این عشق، کلنگی باشد

شاعر : انسیه سادات هاشمی

 

نه از مهر و نه از کین می نویسم

نه از کفر و نه از دین می نویسم

 

دلم خون است ، می دانی برادر؟

دلم خون است ، از این می نویسم

شاعر : قیصر امین پور

 

سرمایه ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

 

چون در دل خاک نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

شاعر :خلیل الله خلیلی

 

از مرگ نترسم که مددکار من است

در روز پسین مونس و غمخوار من است

 

اجداد مرا برده به سر منزل خاک

این مرکب خوشخرام رهوار من است

شاعر : خلیل الله خلیلی

 

بود سوزی در آهنگم خدایا

تو میدانی چه دلتنگم خدایا

 

دگر تاب پریشانی ندارم

نه از آهن نه از سنگم خدایا

شاعر : مهدی سهیلی

 

یک جام پر از شراب دستت باشد

تا حال من خراب دستت باشد!

 

این چند هزارمین شب بی خوابیست...

"ای عشق" فقط حساب دستت باشد!!!

شاعر : .......

 

دلم از سالکان فانیت باد

تمام هستیم قربانیت باد

 

به غیرازعاشقی حرفی ندارم

دوبیتی های من ارزانیت باد

شاعر : جلیل فخرایی

آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

 

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست

ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را

ای روشنی شمع شب‌افروز تو را

 

زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست

ای کاش ندیده بودم آن روز تو را

یا عافیت از چشم فسونسازم ده

یا آن که زبان شکوه پردازم ده

 

یا درد و غمی که داده‌ای بازش گیر

یا جان و دلی که برده‌ای بازم ده

جانم به فغان چو مرغ شب می آید

وز داغ تو با ناله به لب می آید

 

آه دل ما از آن غبار آلود است

کاین قافله ازدیار شب می آید

سـحـر خـنـدد بـه نـور زرد فـانـوس

پرستویی دهد بر جفت خود بوس

 

نــگــاهــم مــیــدود بــر نــیـمـه راه

تـو را دیـگـر نـخواهم دید افسوس

شاعر : فریدون مشیری

 

شـکـفـتـی چـون گـل و پـژمـردی از من

خــــزانــــم  دیــــدی  و  آزردی  از مـــن

 

بــه  آوردی،  وگــرنــه  بــا چــنــیـن نـاز

اگــر  دل  داشــتــم  مـی  بـردی از مـن

شاعر : هوشنگ ابتهاج

 

سـر زلـف تــو کــو؟ مــشــک تـرم کـو؟

لـب نـوشــت، شــراب و شــکــرم کـو؟

 

کـجـا شـد نــاز انــدامــت؟ کــجـا شـد؟

دریـغـا، شـاخـه ی نـیـلــــوفـــرم کـــو؟

شاعر : هوشنگ ابتهاج