آن را که جفا جوست نمی باید خواست سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست از دوست به جز دوست نمی باید خواست |
ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را ای روشنی شمع شبافروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست ای کاش ندیده بودم آن روز تو را |
یا عافیت از چشم فسونسازم ده یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که دادهای بازش گیر یا جان و دلی که بردهای بازم ده |
جانم به فغان چو مرغ شب می آید وز داغ تو با ناله به لب می آید
آه دل ما از آن غبار آلود است کاین قافله ازدیار شب می آید |