لب دریا رسیدم تشنه، بی تاب ز من بی تاب تر، جان و دل آب
مرا گفت : از تلاطم ها میاسای که بد دردیست جان دادن به مرداب |
شاعر : فریدون مشیری |
چه خونها از پرم باید بریزم از آن چشم ترم باید بریزم
دلم وقتی هوایت کرده باشد چه خاکی بر سرم باید بریزم؟ |
شاعر : شهراد میدری |
خروش و خشم توفان است و، دریا به هم می کوبد امواج رها را
دلی از سنگ می خواهد، نشستن تماشای هلاک موج ها را! |
شاعر : فریدون مشیری |
کمی گیجم کمی منگم عجیب است پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش برایت باز دلتنگم عجیب است |
شاعر : شهراد میدری |