تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلچین شعر و غزل» ثبت شده است

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

 

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

 

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

 

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

 

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام

 

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

 

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

 

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام

شاعر : رهی معیری

مجویید در من زشادی نشانه

من و تا ابد این غم جاودانه

 

من آن قصه تلخ درد افرینم

که دیگر نپرسند از من نشانه

 

نجوید مرا چشم افسانه جویی

نگوید مرا قصه گوی زمانه

 

من آن مرغ غمگین تنها نشینم

که دیگر ندارم هوای ترانه

 

ربودند جفت مرا از کنارم

شکستند بال مرا بی بهانه

 

من آن تک درختم که دژخیم پاییز

چنان کوفته بر تنم تازیانه

 

که خفتست در من فروغ جوانی

که مردست در من امید جوانه

 

نه دست بهاری نوازد تنم را

نه مرغی به شاخم کند آشیانه

 

من آن بیکران کویرم که در من

نیفشانده جز دست اندوه دانه

 

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

که از من تورا خود همین بس فسانه

 

که من دشت خشکم که در من غنودست

کران تا کران حسرتی بی کرانه 

شاعر : حسین منزوی

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

 

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینـی  با  النگویش

 

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را  آلبالویش

 

کســوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

 

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

 

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

 

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

 

رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

شاعر : حامد عسکری

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم

پاسخم گو به نگاهیی که زبان من وتوست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من وتوست

 

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه عشق نهان من وتوست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار نه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 

این همه قصه فردوس وتمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

 

نقشئ ما گو ننگارند به دیباچه عقل

هر کجا نامه عشق است نشان من وتوست

 

سایه ز اتشکده ماست فروغ مه مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست

شاعر :هوشنگ ابتهاج(سایه)