تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نادر نادرپور» ثبت شده است

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

 به سویت باز خواهم گشت ،

ای خورشید ،‌ ای خورشید

ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند

ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند

 تو را فریاد خواهم کرد ،‌

ای خورشید ،‌ ای خورشید

 

تـو آن پـرنـده ی رنـگـیـن آسمان بودی

کـه  از دیـار غـریـب آمدی به لانه ی من

چـو  مـوج بـاد کـه در پـرده ی حریر افتد

طـنـیـن بـال تـو پـیـچید در ترانه ی من

 

پـرت  ز نـور گـریـزان صـبح ،‌گلگون بود

تـنـت حرارت خورشید و بوی باران داشت

نـسـیـم بـال تـو عـطـر گل ارمغانم کرد

کـه  ره چـو باد به گنجینه ی بهاران داشت

 

چـو  از تـو مـژده ی دیـدار آفـتـاب شنید

دلـم تـپـیـد و بـه خود وعده ی رهایی داد

چـراغـی از پـس نـیـزار آسـمـان تـابید

کـه  آشـیـان مـرا رنـگ روشـنـایـی داد

 

تـرا  شـنـاخـتم ای مرغ بیشه های غریب

ولی  چه  سود ، که چون پرتوی گذر کردی

چـه  شـد کـه دیـر دریـن اشیان نپاییدی

چـه شـد کـه زود ازین آسمان سفر کردی

 

بـه  گـاه رفـتـنت ، ای میهمان بی غم من

خـمـوش مـانـدم و مـنـقـار زیر پر بودم

چو تاج کاج ، طلایی شد از طلایه ی صبح

پــنــاه ســوی درخـتـان دورتـر بـردم

 

غم  گریز تو نازم ، که همچو شعله ی پاک

مـرا در آتـش سـوزنـده ، زیستن آموخت

مـلـال دوریـت ای پـر کـشیده از دل من

بـه مـن طـریـقه ی تنها گریستن آموخت

شاعر : نادر نادر پور

در خواب های تیره ی افیونی ام ، شبی

او را شناختم

او ، شعله ی پریده ی یک آفتاب بود

چشمی به رنگ آبی سیر غروب داشت

در چشم او هزار نوازش به خواب بود

او را شناختم

از نسل ماه بود

اندامش از نوازش مهتابهای دور

رنگی به رنگ صبح بلورین ، سپید داشت

زلفش چو دود مشکی شب ها ، سیاه بود

او را در آن نگاه نخستین شناختم

اما نگاه منتظرم بی جواب ماند

بر من نگاه کرد و نگاهش ز من گذشت

این آخرین امید ، چه ناکامیاب ماند

او را شناختم

همزاد جاودانی من بود و ، نام او

چون نام من به گوش خدا آشنا نبود

می خواستم که بانگ برآرم : بمان بمان

اما در آن سکوت خدایی ، صدا نبود

شاعر : نادر نادرپور