خواب و بیدار با کابوسی که از جنس هذیان و تب می چرخیدم که بی در زدنی از راه آمدی هر چند پیش از صدایت بویت را شنیده بودم در آستانه ی ناگهانت از هوش رفتم
باری، آوازی بودی که عشق نسلها پیش از این ترنمت کرده بود بی آنکه دهان گشوده باشد و رازی بودی که سرنوشت در گرماگرم بیداری نخستین به پچپچه در گوشم بازت گفته بود پیش از آنکه جان کوچک به تنم بازگشته باشد
تنها تو میتوانستی تپانچه و توفان و نسیم و نوازش سوغات سفرت بوده باشد
کشفت نمی کردم ، بازت می شناختم نمی آموختمت به یادت نمیآوردم |
شاعر : حسین منزوی |