چرا بیقراری؟ چرا درهمی؟ چرا داغداری؟ خرابی؟ بمی؟!
مگر سرنوشت منی اینقدَر غمانگیز و پیچیده و مبهمی؟
مرا دوست داری ولی تا کجا؟ مرا تا کجا “دوستتدارم”ی؟
نه با تو دلم خوش، نه بی تو دلم جهنم-بهشتی، نه! شادی-غمی
تو هم مثل باران که نفرین شدست بیایی زیادی، نیایی کمی
جهان، ابر خاموش و بیحاصلیست بگو باز باران! بگو نمنمی…… |
شاعر : مژگان عباسلو |