چه فکر میکنی؟ در این خراب ریخته به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی زمین و آسمان ز هم گسیخت و آفتاب چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را تو از هزاره های دور آمدی در این درشت نای دیو لاخ بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود که استوار ماند در هجوم هر گزند آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز چه فکر میکنی زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج امید هیچ معجزی ز مرده نیست |
شاعر :هوشنگ ابتهاج |