شعری بسیار زیبا و سرشار از احساس
اعـــرابـــی ای، خـــدای بـــه او داد دخـــتــری و او دُخـت را بـه سـنّت خـود، نـنگ می شمرد
هـر سـال کـز حـیـات جـگـرگوشه می گذشت شــمــع مــحــبّت دل او بــیــش مــی فـسـرد
روزی به خشم رفت و ز وسواس و عار و ننگ حــکـم خـرد بـه دسـت رسـوم و سُنَن سـپـرد
بـگـرفـت دسـت کـودک مـعـصـوم و بـی خـبـر تـا زنـده اش بـه خـاک کند، سوی دشت بُرد ..
او گـــرم گـــور کـــنـــدن و از جـــامــه ی پــدر طـفـلک، به دست کوچک خود خاک می سترد |
شاعر : دکتر باستانی پاریزی |
در عجبم تعصب با مغز انسان چه میکنه که مهر و عاطفه پدری هم حریفش نیست ...