پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اَش بامن سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانه اش با من
که می گوید که می نتوان زدن بی جام و پیمانه شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من
مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جای عیان کن گنج حسنت ای پری ویرانه اش با من
زسوزعشق لیلی درجهان مجنون شد افسانه تو مجنونم بکن در عشق خود افسانه اش بامن
بگفتم صیدکردی مرغ دل نیکو نگهدارش سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
زترک می اگر رنجید از من پیر میخانه نمودم توبه زین پس رونق میخانه اش با من
پی صید دل ان بلبل دستان سرا حامد به گلزار از غزل دامی بگستردانه اش با من |
شاعر : حمید تقوی |
باسلام
شعر پریشان کن سرزلف سیاهت .....
از حمید سید نقوی متخلص به حامد تبریزی هستش
من فرزند بزرگ ایشان هستم
این غزل در کتاب "زیبای من" چاپ انتشارات بهجت بعنوان غزل شماره ۲۰ دیده میشود
باتشکر از دوستان والا مقام