از خـاطـرات گـمـشـده مـی آیـم تـابـوتـی از نـگـاه تـو بـر دوشم بـعـد از تـو مـن به رسم عزاداران غیر از لباس تیره نمی پوشم
در سـردسـیری از من بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم شـبـهـا شبیه خواب و خیال انگار تب می کند تن تو در آغوشم
تـکـثـیـر مـی شـونـد و نـمـی مـیـرنـد سـلـولـهای خاطرات در من انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرم تو در گوشم
هـرچـند زیر این همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم
بـعـد از تو شاید عاقبت من نیز مانند خواجه حافظ شیراز است مـن زنـده ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی کنند فراموشم |
شاعر : نجمه زارع |