تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

فروغ بخش شب انتظار، آمدنی ست

نگار، آمدنی غمگسار، آمدنی ست

 

به خاک کوچه دیدار آب می پاشند

بخوان ترانه شادی که یار آمدنی ست

 

ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد!

مترس از شب یلدا! بهار آمدنی ست

 

صدای شیهه رخش ظهور می آید

خبر دهید به یاران: سوار آمدنی ست

 

بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند 

یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی ست

شاعر : مرتضی امیری اسفندقه 

لـبـخـنـد سـپیده در بهاران داری

پـویـایـی جـویـبـار و باران داری

 

نرمای نسیم و بوی گل خنده ی باغ

داری هـمـه را و بـی شماران داری

شاعر : محمد رضا شفیعی کدکنی

ا

 

غروب چلچراغت را نبینم

سکوت کوچه باغت را نبینم

 

و با اینکه دلم را داغ کردی

الهی عشق داغت را نبینم

شاعر : جلیل فخرایی

 

سـحـر خـنـدد به نور زرد فانوس

پرستویی دهد بر جفت خود، بوس

 

نـگـاهـم مـی‌دود بـر سـیـنهٔ راه

تو را دیگر نخواهم دید... افسوس

شاعر : فریدون مشیری

 

 

معروف ترین عاشق عالم بودم!

هرچند به چشم تو کمی کم بودم!

 

حوای بَدم بوسه دریغم کردی

انگار نه انگار که ادم بودم!

شاعر : محمود برزویی

 

پیام عشق را آغاز کردی

نیازم را چو دیدی ناز کردی

 

تو بودی کفتر خوشبختی من

ولی زود از برم پرواز کردی

شاعر : مهدی سهیلی

 

گر عشق قرار است فرنگی باشد

بهتر که نصیبت دل سنگی باشد

 

من عاشقِ عاشق شدنِ فرهادم

حتی اگر این عشق، کلنگی باشد

شاعر : انسیه سادات هاشمی

 

نه از مهر و نه از کین می نویسم

نه از کفر و نه از دین می نویسم

 

دلم خون است ، می دانی برادر؟

دلم خون است ، از این می نویسم

شاعر : قیصر امین پور

 

سرمایه ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

 

چون در دل خاک نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

شاعر :خلیل الله خلیلی

 

از مرگ نترسم که مددکار من است

در روز پسین مونس و غمخوار من است

 

اجداد مرا برده به سر منزل خاک

این مرکب خوشخرام رهوار من است

شاعر : خلیل الله خلیلی

 

بود سوزی در آهنگم خدایا

تو میدانی چه دلتنگم خدایا

 

دگر تاب پریشانی ندارم

نه از آهن نه از سنگم خدایا

شاعر : مهدی سهیلی

 

یک جام پر از شراب دستت باشد

تا حال من خراب دستت باشد!

 

این چند هزارمین شب بی خوابیست...

"ای عشق" فقط حساب دستت باشد!!!

شاعر : .......

 

دلم از سالکان فانیت باد

تمام هستیم قربانیت باد

 

به غیرازعاشقی حرفی ندارم

دوبیتی های من ارزانیت باد

شاعر : جلیل فخرایی

گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی

چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی

 

به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم

برو که کام دل از دور آسمان بستانی

 

گذاشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم

به کام من که نماندی به کام خویش بمانی

 

بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش

که چون همیشه بهار  ایمن از گزند خزانی

 

تو را چه غم که کسی پایمال عشق تو گردد

که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی

 

چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی

چگونه پیر پسندی مرا که بخت جوانی

 

کنون غبار غمم برفشان ز چهره که فردا

چه سود اشک ندامت که بر سرم بفشانی

 

چه سال ها که به پای تو شاخ گل بنشستم

که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی

 

تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم

کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی

 

به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم

هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی

 

چه خارها که ز حسرت شکست در دل ریشم

چو دیدمت که چو گل سر به سینه ی دگرانی

 

خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب

ولی تو سایه برانی ز خود که سرو رانی

شاعر : هوشنگ ابتهاج

درخت خشک باری هم ندارد

نه تنها گل که خاری هم ندارد

 

بیا ای ابر بر باغی بگرییم

که امید بهاری هم ندارد

شاعر : اخوان

 

جهانم را پر از ایهام بگذار

کمی لبخند بر لب هام بگذار

 

مرا ول کن به حال خود بمیرم

خدایا خسته ام! تنهام بگذار

شاعر : فاطمه شرقی

 

برونم را درونی مرحمت کن

تب خورشید گونی مرحمت کن

 

دلم از دست عشق و عقل خون شد

خداوندا جنونی مرحمت کن

شاعر : مصطفی محدثی خراسانی

 

چه شبهایی که تنها سر نکردم

اجاق ماه، خاکستر نکردم

 

جسد با موج ها آمد به ساحل

خودم بودم ولی باور نکردم

شاعر : شهراد میدری

مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست

که عشق میرسد از راه و دل بخواه تو نیست

 

به فکر مسند محکم تری از این ها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

 

مباد گوش به اندرز عقل بسپاری

فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست

 

سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!

هر آنکه کشته ی ابروی سر به راه تو نیست

 

سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

 

کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز

خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست

 

هزار صحبت ناگفته در نگاه من است

ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست

شاعر : علیرضا بدیع

آیا من استراحت جاویدان خود را شروع خواهم کرد

و از بندگی ستاره های نحس بیرون خواهم آمد ؟

 

چشمان

آخرین نگاهتان را بکنید

دستان

آخرین آغوش را تجربه کنید

 

و لب ها دریچه های تنفس

با یک بوسه بسته شوید

یک معامله بدون تاریخ برای مرگ جاذب

شاعر : شکسپیر

لبخندهای ساده ات هر بار می میرند

یک دسته قو در آسمان انگار می میرند

 

در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو

اما به محض لحظه دیدار می میرند

 

مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق

افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند

 

آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند

پشت بلندی های آن دیوار می میرند

در مردم دنیای من هنجاریعنی عشق

نفرین به آنهایی که نا هنجارمی میرند

شاعر : نیما فرقه

مهربان و دهشتناک

سیمای عشق

شبی ظاهر شد

بعدِ بلندای یک روز بلند

گویا کمانگیری بود

با کمانش

و یا نوازنده ای

با چنگش

دیگر نمی دانم

هیچ دیگر نمی دانم

تنها می دانم بر من زخم زده

بر قلبم

شاید با تیری ، شاید به ترانه ای

و تا ابد

می سوزد

این زخم عشق

چه می سوزد

شاعر : ژاک پره ور