به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را ز خاطر میبرد این رود وحشی بستر خود را
که ناغافل رها کردهست دست مادر خود را
عرق میریزم و پایین میاندازم سر خود را
مریز این گونه زیر دست و پا خاکستر خود را
ولی بالش نخواهم کرد بال پرپر خود را |
شاعر : محمد مهدی سیار |
یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن
ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن
از دوردستها به نگاهی بسنده کن
گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن
تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن |
شاعر : سجاد سامانی |
هوا سرد است و برف آهسته بارد
زمین سرد است و برف آلوده و تر
زمین سرد است و برف آلوده و تر
|
شاعر : اخوان ثالث |
این رقص موج زلف خروشنده ی تو نیست این سیب سرخ ساختگی ، خنده ی تو نیست
اغراق صنعتی است که زیبنده ی تو نیست
صیدی چنین حقیر ، برازنده ی تو نیست
ای ماه! جای رقص درخشنده ی تو نیست
این کسر شأن چشم فریبنده ی تو نیست
جز حسرت گذشته در آینده ی تو نیست |
شاعر : فاضل نظری |
پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها ای ماه! ای مراد تمام پلنگ ها
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها
دنیا دهن کجی ست به الا کلنگ ها
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها! |
شاعر : علیرضا بدیع |
به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را ز خاطر میبرد این رود وحشی بستر خود را
که ناغافل رها کردهست دست مادر خود را
عرق میریزم و پایین می اندازم سر خود را
مریز این گونه زیر دست و پا خاکستر خود را
ولی بالش نخواهم کرد بالِ پرپر خود را |
شاعر : محمد مهدی سیار |
سرودمت نه به زیبایی خودت شاید که شاعر تو یکی چون خود تو می باید
شنیدنت عطش روح را می افزاید
تو را پسند غزل های من می آراید
رسیده ایم به می آید و نمی آید
که آفتاب از این بیشتر نمی پاید |
شاعر : محمد علی بهمنی |