تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلچین اشعار خارجی» ثبت شده است

کودک بوده‏ ام من و، کودک
بازى مى‏کند بى‏آن که هیچ
از پیچ و خم‏هاى تاریک عمر پروا کند.

جاودانه بازى مى‏کند که بخندد
بهارش را به صیانت پاس مى‏دارد
جوبارش سیلابه‏یى است.

من شادى و حظّم سرسام و هذیان شد
آخر به نُه ساله‏گى مرده‏ام من

?

رنج چونان تیغه‏ى مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده مى‏درد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر
چنان که آب از یخ
دلم تاب آورد
دشنام‏هاى شوربختى و بیداد را
من به روزگارى ناپاک زیستم
که حظّ ِ بسى کسان
از یاد بردن برادران و پسران خود بود.
قضاى روزگار در حصارهاى خویش به بندم کشید.

در شب خویش اما
جز آسمانى پاک رؤیایى نداشتم.

بر همه کارى توانا بودم و به هیچ کار توانا نبودم
همه را دوست مى‏توانستم داشت نه اما چندان که به کار آید.

آسمان، دریا، خاک
مرا فروبلعید.
انسانم باز زاد.

این جا کسى آرمیده است که زیست بى‏آن که شک کند
که سپیده‏دمان براى هر زنده‏یى زیبا است
هنگامى که مى‏مرد پنداشت به جهان مى‏آید
چرا که آفتاب از نو مى‏دمید.

خسته زیستم از براى خود و از بهر دیگران
لیکن همه گاه بر آن سر بودم که فروافکنم از شانه‏هاى خود
و از شانه‏هاى مسکین‏ترین برادرانم
این بار مشترک را که به جانب گورمان مى‏راند.

به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم.

تأمل کن و جنگل را به یاد آر
چمن را که زیر آفتاب سوزان روشن‏تر است
نگاه‏هاى بى‏مِه و بى‏پشیمانى را به یاد آر
روزگار من گذشت و جاى به روزگار تو داد
ما به زنده بودن و زیستن ادامه مى‏دهیم
شور تداوم و بودن را تاجگذارى مى‏کنیم.

?

آنان را که به قتلم آوردند از یاد مى‏برى
آنان را که پرواى مهر من‏شان نبود.
من در اکنون ِ تواَم هم از آن گونه که نور آن‏جاست
همچون انسانى زنده که جز بر پهنه‏ى خاک احساس گرما نمى‏کند.

از من تنها امید و شجاعت من باقى است
نام مرا بر زبان مى‏آرى و بهتر تنفس مى‏کنى.

به تو ایمان داشتم. ما گشاده‏دست و بلند همتیم
پیش مى‏رویم و، بختیارى، آتش در گذشته مى‏زند.
و توان ما
در همه چشم‏ها
جوانى از سر مى‏گیرد.

 

شاعر : پل الووار ترجمه احمد شاملو 

مرا کم دوست داشته باش 
اما همیشه دوست داشته باش 
این وزن آواز من است 
عشقی که گرم و شدید است 
زود میسوزد و خاموش میشود


مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش  
این وزن آواز من است 
اگر مرا بسیار دوست داری
شاید این حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد  
من به کم هم قانعم
اگر عشق تو اندک و کم اما صادقانه باشد من راضی ام.
دوستی پایدار و همیشگی از هر چیزی بالاتر است


مرا کم دوست داشته باش 
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری
ومن نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش میکنم و 
تا زمانی که زندگی باقی است هرگز تورا فریب نمیدهم
 

مرا کم دوست داشته باش  
اما همیشه دوست داشته باش  
این وزن آواز من است 
عشق پایدار لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم
با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن
و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد
عشق صادقانه پایدار و همیشگی است
 

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش 
همان گونه که وزن زندگی است

کریستوفر مارلو

ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه سگ من نبود


ساده است ستایش گلی
چیدنش و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد


ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمی شناسمش


ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم


ساده است
که چگونه می زیم
باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم

مارگوت بیکل

ترجمه : احمد شاملو

آن هنگام که می‌خندی، دنیا با تو می‌خندد

آن هنگام که اشک می‌ریزی امّا، تنها هستی

شادی را باید در دنیای پیرِ غمگین جستجو کنی
غم‌ها امّا، تو را خواهند یافت.

آواز که می‌خوانی، کوه‌ها همراهی‌ات می‌کنند
آه که می‌کشی امّا، در فضا گم می‌شود

پژواکِ آوای شاد فراگیر می‌شود
 غمناک که شد امّا، دیگر به گوش نخواهد رسید


شاد که هستی، همه در جستجوی تواند
به هنگام غم امّا، روی می‌گردانند و می‌روند

آنها شادی تمام و کمالِ تو را می‌خواهند،
به غم‌اَت امّا، نیازی ندارند.


شاد که هستی، دوستانت بسیارند
به هنگام غم امّا، همه را از دست می‌دهی


کسی نیست که شرابِ نابِ تو را نپذیرد،
زهرتلخ زندگی را امّا، باید به تنهایی بنوشی

ضیافت که بر پا کنی، عمارت از جمعیت لب‌ریز می‌شود
به هنگامِ تنگدستی امّا، همه از کنارت می‌گذرند.

سخاوت و بخشش کمکی است برای ادامه زندگی
مرگ را امّا ، هیچ یار و همراهی نیست


برای کاروانِ شاهانه در عمارتِ شادی همیشه جا هست
از راهروهای باریکِ درد امّا
به نوبت و تک‌تک گذر باید کرد.

شاعر : الا ویلر ویلکاکس

آیا من استراحت جاویدان خود را شروع خواهم کرد

و از بندگی ستاره های نحس بیرون خواهم آمد ؟

 

چشمان

آخرین نگاهتان را بکنید

دستان

آخرین آغوش را تجربه کنید

 

و لب ها دریچه های تنفس

با یک بوسه بسته شوید

یک معامله بدون تاریخ برای مرگ جاذب

شاعر : شکسپیر

مهربان و دهشتناک

سیمای عشق

شبی ظاهر شد

بعدِ بلندای یک روز بلند

گویا کمانگیری بود

با کمانش

و یا نوازنده ای

با چنگش

دیگر نمی دانم

هیچ دیگر نمی دانم

تنها می دانم بر من زخم زده

بر قلبم

شاید با تیری ، شاید به ترانه ای

و تا ابد

می سوزد

این زخم عشق

چه می سوزد

شاعر : ژاک پره ور  

پس از مرگم در سوگ من منشین

آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی

که به دنیا اعلام می کند: من رها گشته ام ؛

ازاین دنیای پست , از این مأمن پست ترین کرم ها

وحتی وقتی این شعر را نیز می خوانی, به خاطر نیاور

دستی که آنرا نوشت, چرا که آنقدر تو را دوست دارم

که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم

مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگین سازد

حتی اسم من مسکین را هم به خاطر نیاور

آن هنگام که با خاک گور یکی شده ام

هر چند از تو بخواهم این شعر را نگاه کنی

بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگی من به زوال بنشیند

مبادا که روزگار کج اندیش متوجه عزاداری تو شود

و از اینکه من رفته ام (از جدایی دو عاشق) خوشحال شود

شاعر :ویلیام شکسپیر