تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پل الووار» ثبت شده است

کودک بوده‏ ام من و، کودک
بازى مى‏کند بى‏آن که هیچ
از پیچ و خم‏هاى تاریک عمر پروا کند.

جاودانه بازى مى‏کند که بخندد
بهارش را به صیانت پاس مى‏دارد
جوبارش سیلابه‏یى است.

من شادى و حظّم سرسام و هذیان شد
آخر به نُه ساله‏گى مرده‏ام من

?

رنج چونان تیغه‏ى مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده مى‏درد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر
چنان که آب از یخ
دلم تاب آورد
دشنام‏هاى شوربختى و بیداد را
من به روزگارى ناپاک زیستم
که حظّ ِ بسى کسان
از یاد بردن برادران و پسران خود بود.
قضاى روزگار در حصارهاى خویش به بندم کشید.

در شب خویش اما
جز آسمانى پاک رؤیایى نداشتم.

بر همه کارى توانا بودم و به هیچ کار توانا نبودم
همه را دوست مى‏توانستم داشت نه اما چندان که به کار آید.

آسمان، دریا، خاک
مرا فروبلعید.
انسانم باز زاد.

این جا کسى آرمیده است که زیست بى‏آن که شک کند
که سپیده‏دمان براى هر زنده‏یى زیبا است
هنگامى که مى‏مرد پنداشت به جهان مى‏آید
چرا که آفتاب از نو مى‏دمید.

خسته زیستم از براى خود و از بهر دیگران
لیکن همه گاه بر آن سر بودم که فروافکنم از شانه‏هاى خود
و از شانه‏هاى مسکین‏ترین برادرانم
این بار مشترک را که به جانب گورمان مى‏راند.

به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم.

تأمل کن و جنگل را به یاد آر
چمن را که زیر آفتاب سوزان روشن‏تر است
نگاه‏هاى بى‏مِه و بى‏پشیمانى را به یاد آر
روزگار من گذشت و جاى به روزگار تو داد
ما به زنده بودن و زیستن ادامه مى‏دهیم
شور تداوم و بودن را تاجگذارى مى‏کنیم.

?

آنان را که به قتلم آوردند از یاد مى‏برى
آنان را که پرواى مهر من‏شان نبود.
من در اکنون ِ تواَم هم از آن گونه که نور آن‏جاست
همچون انسانى زنده که جز بر پهنه‏ى خاک احساس گرما نمى‏کند.

از من تنها امید و شجاعت من باقى است
نام مرا بر زبان مى‏آرى و بهتر تنفس مى‏کنى.

به تو ایمان داشتم. ما گشاده‏دست و بلند همتیم
پیش مى‏رویم و، بختیارى، آتش در گذشته مى‏زند.
و توان ما
در همه چشم‏ها
جوانى از سر مى‏گیرد.

 

شاعر : پل الووار ترجمه احمد شاملو 

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

 

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

 

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

 

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطربوی لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم

 

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

 

تورا برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

 

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

 

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم

 

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...

شاعر : پل الووار    مترجم : احمد شاملو