تماشاگه

درباره وبلاگ
تماشاگه

تماشاگه، گلچین زیباترین شعرها و متون ادبی ایران و جهان ، فقط زیباترین ها!!! از شنیدن نظرات شما خوشحال میشویم

آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبدالجبار کاکایی» ثبت شده است

مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد

 ترسم این است که این رود به دریا نرسد

 

این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت

می خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد

 

ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ

از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد

 

پشت هر سنگ، درنگی ، پس هر خار، خسی

حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد

 

ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت

بی سبب نیست که حتی به تماشا نرسد

 

من به هرصخره ازین فاصله می کوبم ، سر

ترسم این است که این رود به دریا نرسد

شاعر : عبدالجبار کاکایی

اگر چه دست و دلی سخت ناتوان دارم

تورا نمی دهم از دست، تا توان دارم

 

سری به مستی نیلوفران صحرایی

«دلی به روشنی باغ ارغوان دارم»

 

اگرچه مرده ای، ای عشق! نعش نامت را

هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم

 

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

کز این کبود نفس گیر در امان دارم؟

 

میان سینه من آتشیست چون فانوس

اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم

شاعر : عبدالجبار کاکایی

خدا یک شب ترا در سینه ی من زاد باور کن

یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن

 

تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی

مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن

 

اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک

پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن

 

نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را

رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن

 

تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی

که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن

شاعر : عبد الجبار کاکایی