پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید
من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید
دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟! خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید
آی! آنها! که به بی برگی من می خندید! مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید |
شاعر : نجمه زارع |