با زبان گریه از دنیا شکایت میکنم از لب خندان مردم نیز، حیرت میکنم
از گِلی دیگر مرا شاید پدید آوردهاند در کنار دیگران احساس غربت میکنم
بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق من به هر کس دشمنم باشد محبت میکنم
سرگذشتم بس که غمگین است حتیٰ سنگها اشک میریزند تا از خویش صحبت میکنم
بهترین نعمت سکوت است و منِ بی همزبان با زبان واکردنم کفران نعمت میکنم!
|
شاعر: سجادسامانی |