ای مـهـربان تر از برگ در بوسه های باران بـیـداری سـتـاره در چـشـم جـویـباران
آیـیـنـه ی نـگـاهـت پیوند صبح و ساحل لـبـخـنـد گـاه گـاهـت صبح ستاره باران
بـازا کـه در هـوایـت خـامـوشـی جـنونم فـریـاد هـا برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جـویـبار جاری ! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گـفـتـی : به روزگاران مهری نشسته گفتم بـیـرون نـمـی توان کرد حتی به روزگاران
بـیـگـانـگـی ز حـد رفـت ای آشنا مپرهیز زیـن عـاشـق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیـوار زنـدگـی را زیـن گـونـه یـادگاران
ویـن نـغـمه ی محبت بعد از من و تو ماند تـا در زمـانـه بـاقـی ست آواز باد و باران |
شاعر : شفیعی کدکنی |
وبلاگ زیبایی دارین
برای تبادل لینک و فالو کردم اگر مایل بودین بهم اطلاع بدین
با تشکر